سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حب الحسین اجننی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

یه داستان از سید جواد ذاکر که امیدوارم ازش خوشتون بیاد

سلام این قضیه مربوط به حدودا سه سال پیش است

از زبان یکی از دوستان

        زمانی من در پاساژ قدس در مغازه ای کار می کردم که یکی روز صبح یکی از دوستان دوان دوان وارد مغازه شد و گفت :

-           سید ذاکر ..سید ذاکر.....اومده ...

-          کجا؟

-          تو پاساژه ... 

-          خالی بند... اول صبحی حال داری تو هم

-          نه به جون خودم راست می گم

-          ببین حوصله شوخی ندارم بیا کمک کن این کارتون را ببریم ..ماشین بد جایه.. الان مشتری صداش در میاد...جریمه میشه ..زود باش دیگه..

-          ای بابا چرا گیر دادی به کارتونا ..خودش بیاد ببره به تو چه اصلن..میگم سید ذاکر اومده

-          خیلی خب اگه راست میگی برو بیارش اینجا ببینم... بگو فلانی کارت داره

-          صدای مشتری در اومد آقا زود باش..الان جریمه میشما

" راستش فکر می کردم دورغ می گه... بعد از اینکه دوستم رفت تو دلم  گفتم اخ راحت شدم ..از دست این خالی بند... حدود ده دقیقه گذشت تا بار ها را بردیم جلو پاساژ تو ماشین مشتریه گذاشتیم بر گشتم تو مغازه نشستم که یه دفعه برق منا گرفت یه نفر آدم قد بلند  چهار شونه با ریش و مو مشکی ظاهر آراسته خیلی مرتب در حالی که شال سبزی روی دوش انداخته بود جلو مغازه ایستاده بود...  وارد مغازه شد سریع متوجه شدم که خودشه... جلو رفتم با یکی حالتی شبیه به اضطراب ولی نه.. نمی دونم یه حالی که لغتی براش پیدا نمیشه کرد"

بعد از سلام ..یه خورده ترکی باش تعارف کردم هرچی ترکی تعارف می کردم فارسی جواب می داد

فهمیدم که میل داره تا با هم فارسی صحبت کنیم (اصلا هم عجله نداشت بر خلاف خیلی از آدم های معروف که جایی میرن همش دوست دارن یه جوری سریع از شر مردم خلاص شن... یه جوری هم صحبت می کرد خیلی راحت و خودمونی چه جوری بگم مثل بعضی ها قیافه نمی گرفت.. آخه قبلا هم با شخصیت های دیگه ای مثل بازیگر،فوتبالیست ، آدمای داری شهرت روبرو شده بودم اما اون اصلا تکبر نداشت یه آرامش خاصی درش احساس می کردم برخلاف خودم که وجودم آشفته بود)

با اون ته لهجه شیرین ترکی و صدای گرم بعد از سلام و تعارف گفت شما با من کار داشتی...

گفتم: والله

یه دفعه مونده بودم چی بگم من اصلا فکر نمی کردم این بابا را ببینم یعنی آمادگی روبرو شدن با اون نداشتم خیلی چیزها از ذهن عبور کرد تا رسیدم به بحث اون شعرا که ذاکر تازه خونده بود..ولی خدایش روم نمی شد بپرسم ...از طرفی هم اون منتظر بود تا من کارم را بگم...دلا زدم به دریا نمی دوم چی شد

تمام این فکر کردن و پرسیدن در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد.

آقای ذاکر این شعرا که تازه گی خونید و کلی هم سر و صدا کرده جریانش چیه ؟ فکر نمی کنی...

مثل همون آرامش ابتدا صحبت  که داشت  در جواب گفت:

ببین اینی که ما تو شعر می گیم با اونی که در قلب و وجود ماست همه یه چیزیه بحث عباس اللهی زینب اللهی و... اینجوری نیست که نعوذن بالله ما کافر شدیم و به جای خدا کسی دیگه ای را می پرستیم..نه..

اینا یه بحث احساسی که تو شعر امده و منظور شاعر اینه که خدا در امام حسین متجلی شده در آقا قمر بنی هاشم متجلیه در خانم فاطمه زهرا متجلیه یعنی اگر کسی امام حسین بشناسه در اصل خدا را شناخته حالا اگه ما یه چیزی را که خدا درش متجلی شده بهش برسیم اینگار به خدا رسیدیم..ولی سطح درک بعضی ها فقط خود کلماته یعنی به مفهوم توجه ندارن ... اعتقاد من اینه خدا در ظرف وجود ما انسانها جای نمی گیره ...و ما با تمسک به ائمه معصومین می تونیم به یه درک کلی برسیم یعنی مظهر قدرت خدا را در وجود اقا امیرالمومنین ببینیم...مظهر عصمت خدا را در وجود خانم فاطمه زهرا ببینم..مظهر زیبایی را در وجود اقا ابالفضل ..مظهر صبر وجود در خانم زینب....اینه حرف دل ما حالا بعضی می گن ما کافر شدیم ..نه خود شما نمی گید عین الله..ید الله و ...از این تعابیر چرا اینا را کفر نمی دونیم چون برای ما مفهومه یعنی جا افتاده ...

کم کم همسایه ها متوجه حضور سید شده بودن تک تک وارد مغازه میشدن  یا از بیرون نگاه می کردن..وسط بحث هم هرکی سلام می داد ...صحبتش را قطع می کرد جواب سلام می داد بعد ادامه میاد ..که برام خیلی جالب بود

گفتم سطح درک بعضی ها که پایین تره اینا را نمی فهمن همه که مثل شما سواد حوزوی ندارن ما تو احکام ساده خودمون هم موندیم! فکر نمی کنید اینا دچار مشکل بشن! و اینا یه جوری بدعت حساب میشه. مجالس شما فیلم برداری میشه چون سی دی ها شما پخش میشه همه جا میره..هم  می بینن.

گفت : راجع به فلیم برداری و سی دی بارها گفتم راضی نیستم ! فیلم بگیرن سی دی کنن بفروشن

گفتم یعنی ما سی دی شما را بفروشیم اشکال داره گفت : من راضی نیستم

بعد جواب سئوال قبلی را این جوری داد

گفت :اینا که شما میگن بحث زمانه ما نیست از قدیم بوده وخواهد بود ما اگه بخواهیم به اینا بگیم بدعت پس اون بدعت های واقعی چی میشه شما اصل را ول کردین اومدین چسبیدین به فرع ...اصلا شما رو چه حسابی اسم این را می زارید بدعت! ..برپایی جلسه برای سید الشهدا بیان برزگداشت یاد ائمه و گفتن کمالات و شرح فداکارهای اونا اگه بدعته حرف شما درست. شما که اینجای یه وظیفه داری ...اون معلم هم یه وظیفه ای ..کارمند یه وظیفه ای ...کشاورز یه وظیفه ای .... "نگاهی به کتابا کرد " نویسنده یه وظیفه ...شاعر...منی هم که سگ در خونه حسینم یه وظیفه ای دارم...

تا اینا گفت ، گفتم یه چیزی دیگه که می خوام بپرسم اینه ! شما یه تعبیر دارید می گید..انا کلب الرقیه و اینجور حرف ها این به مزاج خیای ها خوش نمی یاد...

با لبخندی گفت :شاید ایراد از مزاج اوناست .

گفتم شما روی چه حسابی این حرفا را می گی چرا بقیه نمی گن فقط شما می گی

جواب داد : من به بقیه کار ندارم هر کی را تو قبر خودش می زارن ( با خنده)

 کلب الرقیه بودن لیاقت می خواد که معلوم نیست منم داشته باشم...

گفتم  لطف کنید اینا را برای مردم بگید تا بدونن ..گفت بارها گفتم باز هم می گم

گفت رسول ترک را می شناسی ؟ گفتم نه از دوستان شماست؟

گفت کتابش را بخون. گفتم راجع به چی کتاب نوشتن ایشون ؟ گفت بخون خودت متوجه میشی.

"بعدا کتابش را گرفتم فهمیدم که رسول ترک کی بوده فهمیدم که بهترین جواب را سید اینجوری بهم داده"

گفت : نگاهی به اطراف کرد مثل اینکه مزاحم کسب شما شدم ..اگه امری نداری ...مرخص میشم

گفتم جسارته ما مزاحم شما شدیم..ممنون که تشریف اوردید ..ببخشد وسیله پذیرایی در اختیار نداشتم

باور نمی کردم شما بیایی.....

دیگه دل و جراتم باز شده بود و منم راحت حرف میزدم بر خلاف اوایل ...

فقط یه چیزی دیگه بپرسم دیگه حرفی ندارم.... بپرس .... این بحثایی ولایت که... می گن شما ولایت را قبول نداری!

تو مغازه جلو میز یه سری سررسید چیده بودیم درست همون جایی که ذاکر ایستاده بود

دستش را گذاشت روی سررسیدی که عکس رهبر داشت گفت : افتخار می کنم که رهبرم حسینیه.

بعدش هم خدا حافظی کرد و رفت: من موندم کلی شرمنده گی.

 




موضوع مطلب : سید ذاکر
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 68
کل بازدیدها: 495390