اخلاق :
کلمه اخلاق جمع خُلق و آن شکل درونی انسان است.
غرایز و ملکات و ثفات روحی و باطنی که در انسان است اخلاق نمایده می شود .
و به اعمال و رفتاری که از این خلقیات ناشی گردد نیز اخلاق با رفتار اخلاقی می گویند .
آنچه به عمل جنبه اخلاقی می بخشد بار ارزشی آن است نه حیثیت عینی و علمی آن , و لذا ممکن است فردی دارای فضایل فراورانی باشد بی آنکه بتواند از نظر علمی برای فصیلت و کرامت تعریفی منطقی ارائه دهد , و برعکس , امکان دارد کسی اصطلاحات علمی را خوب بداند ولی از فصیلت و نورانیت بی بهره باشد.
امیرالمومنین می فرمایند :
(( رُبَّ عالمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ وَ عِلمُهُ مَعَه لا یَنفَعُه ))
چه بسا دانایی که جهل و نادانی اش او را هلاک می کند و علم و دانشش به جان او سودی ندارد.
این جهل همان کمبودهای اخلاقی و انسانی است که عالم را نابود می کند. بنابراین اخلاق محک فضیلت و رضیلت است.
اگر عدالت در علم اخلاق مورد بحث قرار می گیرد از آن لحاظ که یک ارزش است درباره آن گفتگو می شود , نه به لحاظ آنکه یک نکلیف است . یعنی عدالت به عنوان فضیلت و کرامت در علم اخلاق وارد می شود ولی در علم فقه و حقوق به عنوان یک تکلیف حقوقی و اجتماعی مورد توجه قرار می گیرد .
فضایل اخلاقی زیربنای فطری دارد. چه بسا افرادی که الزام و تکلیف برای آنان غیر قابل تحمل است ولی کمتر کسی وجود دارد که بدون اخلاق و بدون تعهد اخلاقی بتواند در دنیا زندگی کند . حتی افرادی که به حسب ظاهر اخلاق را منکرند به شدت از آزادی و کرامت خود دفاع می کنند و ازتجاوز به آن اکراه دارند و اگر خود نسبت به عهد و پیمانی که بسته اند وفادار نیستند ولی انتظار دارند دیگران نسبت به عهد و پیمانشان وفادار باشند.
اینگونه افراد با اینکه منکر اخلاق و فضایل اخلاقی هستند ولی هیچگاه برتری جویی را بر خود نمی پذیرند . اینان دوست دارند فرزندانشان خوب از آب درآیند و در میان مردم به خوبی شناخته شوند و نیز دوست دارند که دولت و فرمانروایانشان عادل و همسایگانشان صالح و مهربان و امین باشند . این گونه امور بهترین دلیل بر فطری بودن ارزشهای اخلاقی است .