منبع مجله ی همشهری
روی صندلی نشستن برایش راحت نبود. از همان اول که با مدیر برنامههایش (یا یک چیزی شبیه آن) آمد توی دفتر مجله، هنوز ده دقیقه نشده بود که بنا کرد به جابهجا شدن روی صندلی و پایش را جمع کرد و تقریبا چهارزانو نشست.
بعدش هم در تمام مدت مصاحبه، همین کار را میکرد. سه ربعی هم معطل شد تا مصاحبه شروع شد. سعی می کرد خیلی دور و بر را نگاه نکند. آقای منتظری هم حسابی ازش کار کشید.
با نور و چادر مشکی و بازیهای فرمی! هلالی زیرچشمی حواسش به همه چیز بود (البته فکر میکرد ما نمیفهمیم). خب اینجور حواسجمعیها برای یک آدم مشهور، لازم است.
معصوم (ع) فرمودهاند که الشهره بلاء عظیم، یعنی شهرت در مسیر خوبش هم باشد، باز هم بلا است.
دست ما نیست که. بخواهیم یا نخواهیم در مسیر شهرت قرار میگیریم. همة آدمهایی که زیاد در انظار ظاهر میشوند اینجوریاند.
این کار خودخواهی است. این که من بخواهم خودم را در حیطة خودم نگه دارم به خاطر این که آسیب نبینم. این مسأله آسیب دارد، اما نفع هم دارد. خیلی از جوانها هستند که به سمت ابی عبدالله آمدهاند با همین چیزها. اگر صدای افرادی که از ایشان صحبت میکنید پخش میشد، شاید سببی میشد برای جذب جوانها.
وظیفة ما آماده کردن دل جوانهاست. معارف، کار روحانیها است. من باید این جوان را بیاورم پای روضة اباعبدالله بنشانم. بقیهاش دیگر کار منبری و سخنران است.
اصلا اینطور نیست. این سیدیها را گلچین میکنند و فقط شور را میگذارند. چون مخاطب زیادی دارد. ما اول غزل امام زمان میخوانیم، بعد زیارت عاشورا. بعد غزل مصیبت، روضه، واحد و شور. یعنی یک برنامة کامل. قبل از جلسه قرآن میخوانند. بعد احکام میگویند برای بچهها. بعد هم سخنرانی.
نه اینطور نیست. ما جرقهایم. بالاخره باید یک جرقهای باشد. من هم روز اول که رفتم در دستگاه ابیعبدالله، رفتم دنبال قیمه! بعد رفتیم طبل و دهل را دیدیم. بعد خدا رحمت کند شهید صابری را، گفت شما صوتت قشنگ است قرآن بخوان. بعد کمکم مداح نداشتند مجبور شدم من بخوانم. دوازده ساله بودم و یادم است یک شعر «برمشامم...» را فقط آن موقع بلد بودیم. که خواندم و خیلی هم خراب کردم و در رفتم!
اینطور نیست که همه برای موسیقی بیایند. من نمیگویم که هر کی میآید جلسة من برای ابیعبدالله میآید. دلیلهای خودشان را دارند. رضا هلالی شاید برای ریا بیاید، ولی همه اینطور نیستند. دایرة امام حسین(ع)، از بعد هدایت و رحمت بسیار وسیع است؛ بنده کسان زیادی را دیدم که تغییر و تحول پیدا کردند و به خدا رسیدند.
من حداقل کاری که کردهام این بوده که 2 هزار تا جوان هر جمعه با دیدگاههای مختلف میآیند در جلسة ابیعبدالله مینشینند. همین که دو سه ساعت دنبال خطا و خلاف نمیرود، دنبال اشتباه نمیرود، برای من افتخار است.
اختصاص شور برای جلسه فقط یک ربع است.
واقعا. شاید محرم بشود نیم ساعت. اما چون گلچین میکنند و میگذارند، فکر میکنید که همهاش شور است. مثلا در هفتگیهایمان واحد نداریم و از نوحه میرویم توی شور. چون برنامهمان، یک ساعت و نیم بیشتر نیست. ما باید همة اینها را در یک ساعت و نیم انجام بدهیم. نمیشود دوسه ساعت مردم را بنشانیم که.
یک ربع. نهایتا بیست دقیقه. شما فکر کن همة اینها را بخواهیم ما در این زمان بگنجانیم، چقدر میتوانیم مردم را بنشانیم گریه کنند و سینه بزنند؟
نه. بعضی موقعها هم نشسته سینه میزنند. مستمعین هم مختلفاند. خیلیها میگویند روضه کم میخوانی. یکی هم میگوید آقا شور کم میخوانی. این سلیقهای است.
نهخیر.
چقدر مستمع دارند ایشان؟ در هفته شاید 60 نفر. آن هم با چه گروه سنی. اما مستمع هفتگی ما حدودا دو هزار نفر است و غالبا جوان هستند. از هشت هزار نفر هم بیشتر میشود.
آقای [...] استاد هستند و خیلی هم بزرگ هستند. اما ایشان اگر با آن سبک بخواهد بخواند، از 60 نفر مستمعیناش چند نفر جوان هستند؟ 20 نفر. حالا این 2 هزار تا جوانی که به مجلس هلالی میآیند، اگر مجلس هلالی نیایند و مجلس او هم نروند کجا خواهند رفت؟
خب این وسیلة غلط چیست؟
من نگفتم که اشتباه نکردم، گفتم خواندهام ولی به اندازة این انگشتهای دست هم نبوده. این را هم اول یکی دیگر خواند، من واقعا لذت بردم. نمیدانستم. گفتم این را بده من بخوانم و بعد خواندم، چون من مشهور بودم، مشکل پیش آمد.
آقا هم نه دعوا کردند با کسی، نه گفتند که اینهایی که تا حالا خواندهاند اعدامیاند. خیلی قشنگ فرمودند شما که میتوانید سبکهایی ابداع کنید و خودتان بخوانید، بهتر است از این استفاده کنید. و من بعد از این مسأله فکر نکنم چیزی خوانده باشم که یک درصد مثلا آنور آبی باشد. در ضمن مثلا خیلی از این آهنگها، آهنگهایی بوده که از صدا و سیما و رادیوی جمهوری اسلامی پخش شده. من بیش از صدها سبک و ملودی خواندهام تا الان. از این تعداد همه گیر دادهاند به چی؟ به همینی که اندازة انگشتان دست نیست که گاهی ندانسته هم بوده.
من به آنها تذکر دادهام که این کار را نکنید. اگر هم من کردم اشتباه کردم. اما از من که حرف شنوی ندارند.
البته اگر خودشان را رقیب ندانند. چون یکی از این مداحها میگفت که ما بالاخره نفهمیدیم که ما ادای رضا هلالی را در میآوریم یا رضا هلالی ادای ما را(!) من چطور میتوانم به این بگویم که فلان کار را نکن؟
آن موقع هنوز نوارش نیامده بود. توی موبایلها بود. ما فکر نمیکردیم که این بخواهد ترانة بدی باشد. آهنگ هم مال مثلا فلان خوانندة آنور آبی نیست. مال خود ایران است. هنوز هم آقای بنیامین در کار نبود. اگر هم بود اسمش وحید بهادری بود که در مجلس روضة آقای [...] میآمد. پس هم موجه است این شخص، هم آهنگش آنور آبی نیست، ما هم استفاده کردیم و خواندیم. تا گل کرد، نوار آقای بنیامین هم بعد از آن آمد بیرون. تقصیر ما چیست آقا این وسط؟
همهاش اتفاقی بوده. فــکر نکن که ما نشســتیم با همدیگر هماهنگ کــردیم که من اینجا را میخوانم شما اینجا را بخوان.
خب این هم یک سبک است آقا. یک سبک خواندن است.
نه. من نام حسین را کامل میگویم.
من نمیخوانم. اما در مجلس خصوصی خودمان شاید. میگویند انسان اشرف مخلوقات است چرا بهاش میگویید سگ؟ من میگویم شما انسان باش من همان سگ هستم.
چون عام نمیپسندد. شاید آن درکی که من داشته باشم از این مسأله، عام نداشته باشد.
خیلی از بزرگان ما بودهاند که در اشعارشان کلب را آوردهاند.
آقا فرمودند از شجاعت، دلاوری، عبادت، ایثار و اخلاص او بگویید. حالا اگر یک بند هم از زیبایی او بگویید...
بله آقا. یک نمونة این نوحههای خوب این است. «استاد نبرد و میدان/ بر جسم همه عالم جان/.../ بر تخت دلیری سلطان.../ آن موج خروشان عشق/ آن صاحب دستان عشق/ روح و سر و سامان عشق»
من که نمیتوانم جلوی شما را بگیرم بگویم که داری لطمه میزنی یا داری ادا درمیآوری. ببین، در مجلس امام حسین(ع) ریایش هم قبول میشود. آنقدر بزرگوار هستند. ما بر طبق روایات حرف میزنیم، من حرف نمیزنم. ما اصلا تباکی کردن داریم در مجلس اهلبیت. مثلا دارند روضه میخوانند، حالت گریه را بگیریم ثواب دارد. من هم نمیتوانم بگویم این دارد الکی ادا درمیآورد یا این که دارد گریه میکند. من وظیفه ندارم به دیگران نگاه کنم. من وظیفهام این است که خودم درک کنم که چهکار دارم میکنم. آنهایی هم که به سر و صورتشان لطمه میزنند خودشان مسؤول کار خودشان هستند.
خب، توی این برهه چه چیزی هست که این جوان اگر برود به سمت آن بهتر است تا بیاید اینجا؟ روحانیها باید بیشتر کار میکردند. این ضعف از منبر بوده شاید. اگر آن منبری به نحو احسن وظیفة خودش را انجام میداد، شاید الان وضع جامعه اینطوری نبود، بعضیها میخواهند تقصیر همه مشکلات اجتماعی را به گردن چند تا مداح بیندازند. حالا که ما باز هم در این برهه توانستیم عدهای از اینها را حفظ کنیم؛ الانش هم که داریم میگوییم آقا تشریف بیاورید منبر بروید، خیلی از آقایان نمیآیند. مثلا، به خاطر این که میگوید افتدارد. برای کسانی صحبت کنم که آمدهاند برای رضا هلالی. مگر هلالی چهاش هست؟
به اندازهای که من بتوانم تأثیرگذاری داشته باشم روی مستمع خودم. اصل کار دست منبر است آقا! دست روحانی است. من هم در کنارش، به اندازة سنم.
وقتی دل رقیق میشود و آمادة پذیرفتن معارف دین میشود، این روحانی کجاست که بیاید و این معارف را بگوید؟ یا هر کس دیگری که قرار است این کار را بکند. وظیفة رضا هلالی این نیست که هم احکام بگوید، هم منبر باشد و هم معلم و مربی تربیتی.
آقا من قرار نیست هم بشوم شیخ حسین انصاریان و هم بشوم رضا هلالی. بچههایی که دارند میآیند هیأت، باید مقربتر بشوند. باید به سمت خدا بروند. باید بندگیشان با وضوحتر بشود. من همة اینها را قبول دارم. ولی اگر نشود قرار نیست من اعدام بشوم. چرا ما نباید حمایت بشویم؟ بیایند مشکلات ما را بگویند، راهکارها را هم بگویند، کمک کنند. بعد از من هم بخواهند. بگویند این کار را بکن، آن کار را بکن. من هم روی چشمم. شما بگو تو این زمانه بد با چه بهانهای میتوانید 8 ، 10 هزار تا جوان را جمع کنید یکجا؟
نه. چون تو روزنامه یک شخصی آمد نوشت پابرهنه میرویم کربلا با پرادوی هفتاد میلیون تومانی برمیگردیم، شایعه شد. بعدش هم معذرت خواستند. اما چیزی عوض نشد، حرف دیگر افتاد تو دهنها، بعضیها هم دامن زدند...
نه. یک بار در پرادوی کس دیگری و بغل دستش سوار شده بودم.
زانتیا چرا، سوار میشدم.
برای کسی بود، امانت مدتی دست من بود 1 یا 2 ماه، اما به نام ما تمام شد. من 15 شب روی رفاقت رفتم خواندم. آمدند گفتند تو نوکر مادرمان هستی، باید یک وسیله زیر پایت باشد. خودشان آمدند یک ماشین برای ما گرفتند، سندی هم به نام ما نزدند. اما به نام ما تمام شد که این ماشین مال من است. در صورتی که صاحب این ماشین من نبودم.
من که توی مجلس میروم پول نمیگیرم. هر جا که بخواهیم برویم کار کنیم، هم که شأن ما نیست. چلوکبابی بزنیم، میگویند رضا هلالی رفته چلوکبابی زده. بروم ساندویچی بزنم یک چیز میگویند. بروم کار آزاد پوشاک بکنم، میگویند هلالی فلان.
چه کار بکنم؟ باید بروم تو یک دفتری بایستم مثلا 120 تومان 150 تومان، با یک دیپلم. بعد من چطوری میتوانم پاسخگوی این همه چیز باشم. از رضا هلالی انتظار دارند که تو خانهاش پر از گونی برنج باشد. که یک نفر اگر آمد گفت آقای هلالی من مستضعفام، من گرفتارم، کمکش کند. همینطور خانوادة من. چرا پدر و مادر من هنوز باید مستأجر باشند؟ مجموعة فرهنگی ما باید یک فکری به حال رضا هلالیها بکنند، یک برنامهای برای رضا هلالی بریزند که مجبور نباشد به خاطر گذشتن اموراتش هر چیزی را قبول کند.
الان هیچی. به من میگویند خانهات پاسداران است. وضع مالی شما توپ است یا ثانیهای پول میگیری، خدا شاهد است اصلا اینطوری نیست. الان تهرانپارس مینشینم. قبلا هم مجیدیه بودم.
من با هیچکدام از مداحها الان رابطه ندارم. الان هیچکدام از مداحان تحویلمان نمیگیرند...
به خاطر آن فیلمی که از من پخش شد. کسی هم زنگ نزد از من بپرسد که چی شده. چی هست چی نیست. انگار منتظر بودند.
آن فیلم که از من پخش شد فیلم همسر شرعی و قانونی و دائم من بود که ناجوانمردانه آن را دست عموم پخش کردند.
خواهر خانمم.
خواهر زن من نداد بیرون. تلفن را برده بودند برای تعمیر. از توی کارت حافظه کپی شده بود روی گوشی. بردند تعمیر بکنند که به بیرون درز کرد. و پاساژ[...] که پخش سیدیهای ما را میکردند، متأسفانه یکی دو تا از این مغازههایشان آمدند سیدی را چاپ کردند به صورت وسیع و پنج هزار تا پنج هزار تا در میادین شهر پخش کردند. کسی هم نیامد پیگیری بکند. ما که نباید میگذاشتیم از خانوادهمان فیلم بگیرند. ولی معلوم نشد این حریم خصوصی فقط مخصوص بازیگرهاست یا شامل بقیه هم میشود!
من نگفتم خطا نکردم. اما دیگر این را فکر نمیکردم که توی آشپزخانة خانة مادر خانمم که نشستهام، آنجا هم قرار است یک فیلمی در بیاید که در کل ایران پخش بشود. خودم هم دیدم فیلم را داشت میگرفت، گفتم چه کار داری میکنی، گفت دارم عکسهام را چک میکنم. یعنی دروغ به من گفت. حالا اشتباهی است که کرده. فیلمی است که پخش شده و همه هم دیدهاند و هر کسی هم یک اظهارنظری کرده. اما الان بعد از گذشت این همه مدت، چرا من را منعام میکنند از منبرها؟ چرا منعام میکنند از صدا و سیما که نباید پخش بشود؟
بله حسنات الابرار سیئات المقربین. اما انسان ممکنالخطاست، برای یک دانشآموز که تجدید میگیرد، گوشش را میکشند. نه سرش را ببرند. الان دارند سر من را میبرند.
نه اصلا، ما برای رقابت یا پوززنی نیامدیم. اما امسال میخواهم سبک را کمی عوض کنم. برنامه را آرامتر میکنم؛ که هم مستمعین و هم خودم کمتر اذیت بشویم.
نه آقا صله میگیرم. تعیین نمیکنم. صله یعنی هدیه، هدیه را که تعیین نمیکنند.
نه آقا تو رو خدا. استغفرالله.
خوشم نمیآید. اصلا. جدا میگویم.
اصلا. سعی میکنم تا آنجایی که بتوانم مرید و مرادبازی راه نیندازم. چون نه به سن من میخورد و نه جنبهاش را دارم.
شما همین ماجرای لباس را ببینید، تا دیدم دارد مد میشود عوضش کردم. اما من نمیتوانم دل کسی را بشکنم. یعنی هیچوقت به خودم این اجازه را ندادهام، نمیتوانم طرف که میآید جلو بگویم بلند شو برو. با این که میدانم شاید به من ضربه بزند. دوست ندارم دل کسی را بشکنم. تا حالا هم نشکستهام. هیچ وقت.
خوشحالام. چون این مدل ریش من و این لباسی که من میپوشم اشتباها به اسم لباس شمشیری عبدالرضا هلالی معروف شده، مال بچههای جبهه بوده. متأسفانه به مرور زمان از یادها رفت. یعنی تیپ مداحی شد کت و شلوار که مال انگلیسیها است. حالا چرا نباید این تیپ مال خودمان باشد؟ تیپ بچههایی که فداکاری کردند برای دینمان، برای انقلابمان. انگشتر خاصی هم نینداختهام. محاسنم هم... آزادی است دیگر. ما دوست داریم که اینطور باشد.
من از محضر تمام مداحان استفاده میکنم. هر چیزی که زیبا باشد من استفاده میکنم.
قرار نیست بگویم که آقا. بله. اسمش را نمیتوانم بگویم.
بله آقا، هستند. مگر میشود من بدون این که کسی را داشته باشم، بخواهم بروم همینطوری. آدم باید زانو بزند. باید سر سفره بنشیند.
بله.
همة سعی و تلاشم بر همین است که بتوانم جوانهای بیشتری را بیاورم پای منبر امام حسین(ع). با این دستگاه، با این حرکت، با همین بحث عاشورا بیشتر آشنا بشوند. فقط محدود به روزهای دهه عاشورا نکنند. در کل سالشان بتوانند با امام حسین(ع) آشنا بشوند.
آدم همیشه باید اشتباهات خودش را قبول کند. اگر اشتباهی میکند آنقدر مرد باشد و شجاعت داشته باشد که بگوید من اشتباه کردم. اما تا آنجایی که فکر میکنم، راه و هدفمان انشاءالله مسیر امام حسین(ع) است. در مسیرمان هم اشتباهات زیادی داریم، داشتیم و خواهیم داشت. همیشه هم سعی بر تصحیح کارهایمان داشتیم.
کسی که میخواهد کربلایی بشود، زندگی در دنیایش بدون بلا نیست.
این وضع خوب است آقا! بد نیست. فقط ناموسیاش یک خرده ناراحت کننده است. والّا تو سر من زدن و این کارها یک چیزهای طبیعی است. بگذریم که یک عده هم از روی نادانی حرکاتی میکنند. این را نباید به پای همه گذاشت. همة مردم اینطوری نیستند. خیلی هم به ما محبت دارند.
آخر ما دنبال قهرمانی نیستیم.
چهجوری جلویش را بگیرم. جز سکوت و صبر؟
نمیشود. دوست ندارم. اگر وظیفه گردنم نبود این کار را میکردم. به چه قیمتی من بروم کنار؟ به این قیمت که خیلی از بچههایی که شاید ما را دوست دارند و میخواهند با این نواها به یک جایی برسند ناامید بشوند؟ شاید حس کنم که میتوانم تقدیر آنها را تغییر بدهم.
صد در صد. همینطور است. ما غوره نشده مویز شدیم. البته خواست خداست همیشه. حالا نمیدانم چه حکمتی در کار بوده اما اینطوری شد دیگر. نمیدانم.
ای کاش که خالص بودیم در راه امام حسین(ع). این بهتر است.
منبع مجله ی همشهری |