غنچه ای مغرور بودم
وقتی گل شدم بیشتر به خود می نازیدم
صاحبخانه یک رقیب روبه رویم قرار داد
از حسادت پژمرده شدم
ولی هر وقت گلبرگی از من می افتاد یکی از گلبرگهای او نیز
به نشانه ی رفاقت می افتاد
تا بالاخره هر دو به یک گلبرگ رسیدیم
صاحبخانه آئینه را از مقابلم برداشت و من نتوانستم مردن خود را ببینم
همیشه شاد باشید و از رذایل اخلاقی بدور
موضوع مطلب :