سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حب الحسین اجننی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
سه شنبه 85/9/28 :: 8:7 عصر

 ضمنا در مورد سی دی های سید

سید راضی نبوده سی دی هایش پخش شود

ولی در یک مورد راضی بوده

اینکه فردی که مجلس را ببنید عقیده ی سید را فهمیده و به ان یقین داشته باشد

ای دوست عزیزم

یا علی




موضوع مطلب : سید ذاکر

یه داستان از سید جواد ذاکر که امیدوارم ازش خوشتون بیاد

سلام این قضیه مربوط به حدودا سه سال پیش است

از زبان یکی از دوستان

        زمانی من در پاساژ قدس در مغازه ای کار می کردم که یکی روز صبح یکی از دوستان دوان دوان وارد مغازه شد و گفت :

-           سید ذاکر ..سید ذاکر.....اومده ...

-          کجا؟

-          تو پاساژه ... 

-          خالی بند... اول صبحی حال داری تو هم

-          نه به جون خودم راست می گم

-          ببین حوصله شوخی ندارم بیا کمک کن این کارتون را ببریم ..ماشین بد جایه.. الان مشتری صداش در میاد...جریمه میشه ..زود باش دیگه..

-          ای بابا چرا گیر دادی به کارتونا ..خودش بیاد ببره به تو چه اصلن..میگم سید ذاکر اومده

-          خیلی خب اگه راست میگی برو بیارش اینجا ببینم... بگو فلانی کارت داره

-          صدای مشتری در اومد آقا زود باش..الان جریمه میشما

" راستش فکر می کردم دورغ می گه... بعد از اینکه دوستم رفت تو دلم  گفتم اخ راحت شدم ..از دست این خالی بند... حدود ده دقیقه گذشت تا بار ها را بردیم جلو پاساژ تو ماشین مشتریه گذاشتیم بر گشتم تو مغازه نشستم که یه دفعه برق منا گرفت یه نفر آدم قد بلند  چهار شونه با ریش و مو مشکی ظاهر آراسته خیلی مرتب در حالی که شال سبزی روی دوش انداخته بود جلو مغازه ایستاده بود...  وارد مغازه شد سریع متوجه شدم که خودشه... جلو رفتم با یکی حالتی شبیه به اضطراب ولی نه.. نمی دونم یه حالی که لغتی براش پیدا نمیشه کرد"

بعد از سلام ..یه خورده ترکی باش تعارف کردم هرچی ترکی تعارف می کردم فارسی جواب می داد

فهمیدم که میل داره تا با هم فارسی صحبت کنیم (اصلا هم عجله نداشت بر خلاف خیلی از آدم های معروف که جایی میرن همش دوست دارن یه جوری سریع از شر مردم خلاص شن... یه جوری هم صحبت می کرد خیلی راحت و خودمونی چه جوری بگم مثل بعضی ها قیافه نمی گرفت.. آخه قبلا هم با شخصیت های دیگه ای مثل بازیگر،فوتبالیست ، آدمای داری شهرت روبرو شده بودم اما اون اصلا تکبر نداشت یه آرامش خاصی درش احساس می کردم برخلاف خودم که وجودم آشفته بود)

با اون ته لهجه شیرین ترکی و صدای گرم بعد از سلام و تعارف گفت شما با من کار داشتی...

گفتم: والله

یه دفعه مونده بودم چی بگم من اصلا فکر نمی کردم این بابا را ببینم یعنی آمادگی روبرو شدن با اون نداشتم خیلی چیزها از ذهن عبور کرد تا رسیدم به بحث اون شعرا که ذاکر تازه خونده بود..ولی خدایش روم نمی شد بپرسم ...از طرفی هم اون منتظر بود تا من کارم را بگم...دلا زدم به دریا نمی دوم چی شد

تمام این فکر کردن و پرسیدن در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد.

آقای ذاکر این شعرا که تازه گی خونید و کلی هم سر و صدا کرده جریانش چیه ؟ فکر نمی کنی...

مثل همون آرامش ابتدا صحبت  که داشت  در جواب گفت:

ببین اینی که ما تو شعر می گیم با اونی که در قلب و وجود ماست همه یه چیزیه بحث عباس اللهی زینب اللهی و... اینجوری نیست که نعوذن بالله ما کافر شدیم و به جای خدا کسی دیگه ای را می پرستیم..نه..

اینا یه بحث احساسی که تو شعر امده و منظور شاعر اینه که خدا در امام حسین متجلی شده در آقا قمر بنی هاشم متجلیه در خانم فاطمه زهرا متجلیه یعنی اگر کسی امام حسین بشناسه در اصل خدا را شناخته حالا اگه ما یه چیزی را که خدا درش متجلی شده بهش برسیم اینگار به خدا رسیدیم..ولی سطح درک بعضی ها فقط خود کلماته یعنی به مفهوم توجه ندارن ... اعتقاد من اینه خدا در ظرف وجود ما انسانها جای نمی گیره ...و ما با تمسک به ائمه معصومین می تونیم به یه درک کلی برسیم یعنی مظهر قدرت خدا را در وجود اقا امیرالمومنین ببینیم...مظهر عصمت خدا را در وجود خانم فاطمه زهرا ببینم..مظهر زیبایی را در وجود اقا ابالفضل ..مظهر صبر وجود در خانم زینب....اینه حرف دل ما حالا بعضی می گن ما کافر شدیم ..نه خود شما نمی گید عین الله..ید الله و ...از این تعابیر چرا اینا را کفر نمی دونیم چون برای ما مفهومه یعنی جا افتاده ...

کم کم همسایه ها متوجه حضور سید شده بودن تک تک وارد مغازه میشدن  یا از بیرون نگاه می کردن..وسط بحث هم هرکی سلام می داد ...صحبتش را قطع می کرد جواب سلام می داد بعد ادامه میاد ..که برام خیلی جالب بود

گفتم سطح درک بعضی ها که پایین تره اینا را نمی فهمن همه که مثل شما سواد حوزوی ندارن ما تو احکام ساده خودمون هم موندیم! فکر نمی کنید اینا دچار مشکل بشن! و اینا یه جوری بدعت حساب میشه. مجالس شما فیلم برداری میشه چون سی دی ها شما پخش میشه همه جا میره..هم  می بینن.

گفت : راجع به فلیم برداری و سی دی بارها گفتم راضی نیستم ! فیلم بگیرن سی دی کنن بفروشن

گفتم یعنی ما سی دی شما را بفروشیم اشکال داره گفت : من راضی نیستم

بعد جواب سئوال قبلی را این جوری داد

گفت :اینا که شما میگن بحث زمانه ما نیست از قدیم بوده وخواهد بود ما اگه بخواهیم به اینا بگیم بدعت پس اون بدعت های واقعی چی میشه شما اصل را ول کردین اومدین چسبیدین به فرع ...اصلا شما رو چه حسابی اسم این را می زارید بدعت! ..برپایی جلسه برای سید الشهدا بیان برزگداشت یاد ائمه و گفتن کمالات و شرح فداکارهای اونا اگه بدعته حرف شما درست. شما که اینجای یه وظیفه داری ...اون معلم هم یه وظیفه ای ..کارمند یه وظیفه ای ...کشاورز یه وظیفه ای .... "نگاهی به کتابا کرد " نویسنده یه وظیفه ...شاعر...منی هم که سگ در خونه حسینم یه وظیفه ای دارم...

تا اینا گفت ، گفتم یه چیزی دیگه که می خوام بپرسم اینه ! شما یه تعبیر دارید می گید..انا کلب الرقیه و اینجور حرف ها این به مزاج خیای ها خوش نمی یاد...

با لبخندی گفت :شاید ایراد از مزاج اوناست .

گفتم شما روی چه حسابی این حرفا را می گی چرا بقیه نمی گن فقط شما می گی

جواب داد : من به بقیه کار ندارم هر کی را تو قبر خودش می زارن ( با خنده)

 کلب الرقیه بودن لیاقت می خواد که معلوم نیست منم داشته باشم...

گفتم  لطف کنید اینا را برای مردم بگید تا بدونن ..گفت بارها گفتم باز هم می گم

گفت رسول ترک را می شناسی ؟ گفتم نه از دوستان شماست؟

گفت کتابش را بخون. گفتم راجع به چی کتاب نوشتن ایشون ؟ گفت بخون خودت متوجه میشی.

"بعدا کتابش را گرفتم فهمیدم که رسول ترک کی بوده فهمیدم که بهترین جواب را سید اینجوری بهم داده"

گفت : نگاهی به اطراف کرد مثل اینکه مزاحم کسب شما شدم ..اگه امری نداری ...مرخص میشم

گفتم جسارته ما مزاحم شما شدیم..ممنون که تشریف اوردید ..ببخشد وسیله پذیرایی در اختیار نداشتم

باور نمی کردم شما بیایی.....

دیگه دل و جراتم باز شده بود و منم راحت حرف میزدم بر خلاف اوایل ...

فقط یه چیزی دیگه بپرسم دیگه حرفی ندارم.... بپرس .... این بحثایی ولایت که... می گن شما ولایت را قبول نداری!

تو مغازه جلو میز یه سری سررسید چیده بودیم درست همون جایی که ذاکر ایستاده بود

دستش را گذاشت روی سررسیدی که عکس رهبر داشت گفت : افتخار می کنم که رهبرم حسینیه.

بعدش هم خدا حافظی کرد و رفت: من موندم کلی شرمنده گی.

 




موضوع مطلب : سید ذاکر

سخت است درجوانی دل از جهان بریدن

چشم انتظار مهدی درقبر آرمیدن

من بنده حسینم نامم جوادذاکر( ابجد این مصرع با سال رحلت سید هم عدد است.1385)

زیباست حال فقدان با ابجد آوریدن

گفتم برات بمیرم، مُردم که زنده گشتم

این است کام شیرین از دام دل رهیدن

همسایه رسولم (رسول تُرک) آن عاشق حسینی

گفتن خوش است درمن، از شَه براوشنیدن

درباغ آرزو ها یک آرزو به دل ماند

با محنت رقیه درخارها دویدن

شعر:( استاد عالیقدرحاج غلامرضا عینی فرد زنجانی)




موضوع مطلب : سید ذاکر
سه شنبه 85/9/28 :: 2:3 عصر
 سال ۱۳۵۷ در شهرستان خوی از شهرستانهای  اذربایجان شرقی و در خانواده ای متدین و از سلاله حضرت زهرا (س)  پسری به دنیا امد که نامش را   ( سید محمد جواد ) نهادند.

*پدر سید محمد جواد  میر حبیب ذاکر  نام داشت که وی از مداحان بااخلاص شهرستان خوی بود.

* مادر وی که زنی مومنه واز سادات بود در همان دوران کودکی  سید محمد جواد  دارفانی را وداع گفت و سید محمد جواد از دوران کودکی از مهر مادری بی نصیب بود .

* وی تا پایان دوران تحصیلی متوسطه در خوی بود و مداحی که در ریشه خاندان وی ریشه داشت را هم ادامه داد.

*بعد از پایان تحصیلات برای کسب علوم حوزوی راهی قم شد و در مدرسه علمیه رضویه مشغول به تحصیل شد و مداحی را نیز ادامه داد.

*سید محمد جواد  پرچم دار سبکهای جدیدی از مداحی بود که بسیاری از مردم الالخصوص جوانان را به سوی هیئت ها میکشاند حتی جوانانی که تا قبل از ان انسی با هیئت ها نداشتند.

                           

* خیلی سریع نام سید ذاکر بر سر زبان ها افتاد و در دل خیلی از دوستدارانش جای گرفت.همین امر باعث شد بسیاری از افراد و جریانات که موقعیت خود را در خطر میدیدند و به وی حسادت میکردند برای وی مشکل ایجاد کنند تا جایی که سید مجبور به ترک مدرسه رضویه شد و تنها به مداحی ادامه داد.

* برای مداحی سید در تهران مشکل ایجاد کردند و در قم هم برای وی محدودیت ایجاد کردند . سید  به دارالمومنین کاشان رفت از انجا به اصفهان و بعد از مدتی مجددا" به کاشان بازگشت و گهگداری در قم هم مداحی میکرد . ضمن اینکه سید بعد از ازدواج در قم و در شهرک قدس در منزلی اجاره ای سکونت داشت.

*سید جواد خلوص نیت عجیبی داشت . بسیار فروتن و متواضع .به تهمت ها و افترای که به وی داده  میشد جوابی نمی داد و از غیبت و تهمت زدن به دیگران دوری میجست.

* نزدیک به یک سال پیش میر حبیب ذاکر پدر سید محمدجواد به دیار باقی شتافت و برای اخرین با سید برای شرکت در مراسمات ترحیم پدر به خوی رفت .و این اخرین حضور وی در زادگاهش بود . زیرا  خیلی سریع علایم بیماری سرطان در وی  هویدا شد .

*بعد از  سپری کردن دوران شیمی درمانی  برای اولین بار سید در روز عید غدیر در هیئت جنت الحسین (ع) حضور پیدا کرد و اخرین حضور وی  روز ۲۸ و ۲۹ صفر  در سال ۸۵  در مشهد مقدس و در حضور هیئت زنجانیها بود .

                               

* بیماری سید به اوج رسید و وی در اوایل خرداد ماه در اثر از کار افتادن سلولهای مغز در  کما فرو رفت و بعد از حدود ۴۰ روز در  ساعت ۲ بامداد شانزدهم تیر ما ه ۱۳۸۵ به دیدار معبودش شتافت.

*پیکر  زند یاد ذاکر در مقابل حرم حضرت معصومه (س) و در قبرستان (نو ) و در کنار قبر رسول ترک  ارام گرفت.

*سید جواد ذاکر حق عظیمی بر جوانان علاقه مند به اهل بیت دارد. واینک با هر بار شنیدن صدای باصلابت این فرزند زهرا (س) فاتحه ای نثار روحش کنیم .




موضوع مطلب : سید ذاکر

اقا جون صحن سرات کرب بلات کرده دیوونه ام

انشا الله قسمت بشه تو حرمت روضه بخونم

کی میشه بو بکشم از ضریحت بوی گل یاس

بعد اون سینه زنان گریه کنان تا کف العباس

میخواهم سوغات بیارم از کربلا مهر چفیه

دلم جا بزارم کنار تل زینبیه

عاشقی دردی درمون نداره خدا می دونه

برا مستی دلم اسم تو بهترین بهونه




موضوع مطلب : مذهبی
پیکر مداح اهل‌بیت مرحوم سید جواد ذاکر از مسجد امام حسن عسکری(ع) به طرف حرم مطهر حضرت معصومه (ع) تشییع شد و پس از اقامه نماز میت در قبرستان نو قم به خاک سپرده شد.












عکاس: علیرضا فرزین




موضوع مطلب :
سه شنبه 85/9/28 :: 1:41 عصر
انا مجنون الحسین

 

Image hosting by TinyPic

 سید از دنیا که رفتی روزگار انگاری رنگ باخت 

                                                                               ابرهای سیاه غصه به دلامون سایه انداخت

 دیگه توی گوش قلبها نمیشینه هیچ صدایی

                                                                               تو که رفتی واسمون مرد هر کلام و هر نوایی

 این نبود رسم مروت که کنی ما رو دیوونه

                                                                               آتیشی کنی دلم رو قصه شو خدا می دونه

 صدای قشنگت سید مرحم دردای ما بود

                                                                               از دلا می بردی غم رو نگاهات چه با صفا بود

 سید اصلا یه جوری بوی کربلا می دادی

                                                                               ما رو تا دمشق می بردی وقتی ناله سر می دادی

 کاشکی وقتی که می رفتی یه سوال می کردی از ما

                                                                               من برم کی می شه اونوقت صاحب قلب شماها

 همه غصه ام همه دردم سید جون فقط همینه

                                                                               نکنه که روز محشر چشاتو چشام نبینه




موضوع مطلب :
<      1   2   3      
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 494955